مولوی در دفتر سوم مثنوی حکایت می کند:
برای ارباب لقمان، خربزه ای به عنوان هدیه آوردند. ارباب خربزه را قطعه قطعه کرد و جز یکی، همه را به لقمان داد. لقمان آن قطعه ها را می خورد و مرتب به تحسین خربزه و شیرین بودن آن لب گشوده با اشتیاق و میل می خورد. ارباب که خوشحال شده بود، در پایان کار شروع کرد به خوردن سهم خود از خربزه. اما همین که قاچ خربزه را در دهان گذاشت، دریافت که مثل زهر تلخ است.
چون بِخُورد از تلخی اش آتش فروخت | هم زبان شد آبله، هم حلق سوخت |
ارباب لقمان با تعجب از لقمان پرسید: «این زهر را و این خربزه تلخ را چگونه با رغبت میل کردی؟» لقمان که به حق سزاوار لقب «حکیم» بوده است، در جواب حکیمانه اش چنین گفت:
شرمم آمد که یکی تلخ از کَفَت | می ننوشم ای تو صاحب معرفت |
چون همه اجزایم از انعام تو | رسته اند و غرق دانه دام تو |
گر ز یک تلخی کنم فریاد و داد | خاک صد ره بر سر اجزام باد |
اینحکایتدر مقام طعن و اعتراض به آن دسته از انسان هایی است که در نعمت های خداوند غرق بوده اند و حتی از همان زمانی که نطفه ای بیش نبودند، احسان ولطف و توجه پروردگار در حق آنان جاری بوده و با گذشت روزگار، نعمت های خداوند بر ایشان فزونی یافته است.
ولی به محض برخورد با اندک ناگواری و اندوه که به نسبت خوشی ها و لذت ها بسیار ناچیز است، لب به انکار نعمت های الهی می گشایند و به اعتراض روی می آورند و همه رحمت ها و نعمت های خداوندی را از یاد می برند.
بی شک، چنین صفت ناپسندی، ریشه در ناسپاسی و فراموش کاری این گونه افراد دارد، چنان که مولانا گفته است:
ناسپاسی و فراموشی تو | یاد ناورد آن عسل نوشی تو |
نویسنده ای در کتاب خویش، در این زمینه می آورد:
اگر قلب کسی آکنده از شکر و سپاس باشد، قدرشناس همه چیز است و نمی تواند ذهن خود را به آنچه ندارد، متمرکز کند. آن گاه که همه توجه شما به کمبودها جلب شود، مانند آن است که به دستگاه آفرینش می گویید: به خاطر آنچه دارید، سپاس گزار نیستید و نیاز به بیشتر و [باز هم[ پیشتر [از آن] دارید. سپاس گزاری، نگرش به جهان بر اساس عشق است، حتی هنگامی که روند امور بنابر خواسته های ما نیست.
مولوی می گوید: «از بابت آنچه در زندگی شما رخ نمی دهد و به سوی شما نمی آید، غمگین نباشید، زیرا به جهت خیر و صلاح شماست و شما را از آفات و بلایا حفظ می کند».
بهره کلام آنکه، بنده واقعی خدا، در همه حال شکرگزار اوست، چه آن گاه که در خوشی باشد و چه آن زمان که دچار تلخ کامی شود. او به داده های خدایش راضی است و آن را می پسندد که جانانش پسندیده است و زبان حالش این است:
عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد ای عجب من عاشق این هر دو ضد
نظرات شما عزیزان: